نمایشنامه تنها تر از سکوت

(( اپیزود سوم))

مکان:] همان جای قبل، زمان غروب شب جمعه[] مردی در تاریکی چها رطرف اتاق را باشمع روشن می کند..... صحنه روشن تر می شود.[

صدای مرد: بعضی موقع ها با اراده ای که داریم، به بعضی قول هایی دادیم می تونیم عمل کنیم بعضی وقتا میشه به تاریکی رفت و با یک کبریت روشنایی دنج پیدا کنیم، بعضی وقتا تو اوج بی کسی یه رفیق فابریک می تونه دستتو بگیره و از زمین بلندت کنه.] آقا جلال سرش را از زیر پتو بیرون می آورد با خوشحالی[

 آقا جلال: کریم!!اومدی بابا؟!

کریم:!!!

 کریم:] بو می کشد.[

آقا جلال:!!!

آقا جلال:  به جان سارام من هیچ چیز مصرف نکردم، به خدا فقط سردمه آمدم زیر پتو اینم دستام هیچ تغییری نکرده نیگاه کن خودت .آهان

 کریم:  میدونم- بارو بندیل ات رو ببند تا دیر نشده از این جا باید بروی.

آقا جلال:!!

 کریم: هرکسی میره سی خودش.

آقا جلال: یعنی چی کریم؟ چیزی شده؟ جواب ازمایش چی شد؟! پس کمپ چی میشه؟!

کریم: همین که گفتم وسایلت رو جمع کن همین الان باید از اینجا بروی معطل نکن. ] به طرف در می رود- آقا جلال از زیر پتو بیرون می آید و به طرف او ....[

 آقا جلال: صبر کن ببینم ، میگم به قرآن قسم من چیزی نزدم، اینا نیگاه کن همه جای بدنم سلامه ، ها، اینم دهنم  بو کن، بو داد؟! من بهت قول دادم دیگه نمی زنم دیگه هیچ چیز نزدم بجان کریم راست می گم-

کریم:] سکوت[

آقا جلال: آهان، زدی  زیرش، پس بگو، این بود همون رسم و رفاقت و مردونگیت؟! جازدی به همین زودی؟ داری می بینی حالمو ، ببین این دستامه، لرزش خماری دستامو می بینی، نیگاه کن خجالت نکش، چرا لال مونی گرفتی؟! هان، نکنه پول دار شدی!!آره!!] دست در جیب او می کند مقداری پول بیرون می آورد- با تعجب نیگاه می کند و بعد پول ها روی صورت کریم می پاشد[ پس بگو!؟ پس بگو ......

پول دارشدی ، کیف های مردم این دوره زمونه پر اسکناسه، باشه کریم. پول آدم رو گم می کنه. پول طمع می اره. حق داری رفاقت دیگه سیخی چند باشه] … به طرف وسایل می رود در حال جمع جور کردن وسایل داخل مشماء[

من از این خراب شده لعنتی میرم، تا تو راحت زندگیت رو بکنی.

کریم: جواب آزمایش رو گرفتم ....

آقا جلال: ارزونی خودت بچه، بذار یادگاری از طرف آقا معلم پیشه ات بمونه به رسم رفاقت.

کریم:] مضطرب[آقا فقط به خاطر خود تونه که میگم ، این جا دیگه جای زندگی نیست شما باید هر چه زودتر] آقا جلال حرف او را قطع می کند. 

آقا جلال: بالا غیرتا ادای داش مشدیارو درنیار رواهه من، من بزرگت کردم کریم ... من

کریم: آخه آقا....

آقا جلال: هیسس!! دیگه نمی خوام چیزی بشنوم، بچه من خمارم نذار تو خماری یه کاری دست خودم بدم، پس دهنتو ببند برو پی کارت.

کریم:] به طرف آقا جلال می رود پاکت آزمایش را به طرف او می گیرد.[بیا آقا جلال جواب آزمایش رو گرفتم ، بگیرید.

آقا جلال-] با عصبانیت از جمع کردن وسایل دست می کشد و به سمت کریم و یقه او را می گیرد.[ بچه، نگفتم سر به سر من نذار کار دستت می دم. این پاکت رو هم بزار جیبت؟ یادگاری، هر وقت دلت تنگ شد برام نیگاهش کن.] او را هل می دهد و کریم پرت می شود روی زمین دوباره مشغول جمع کردن وسایل می شود.[

کریم: من به خاطر خودتون می گم، اونا آدرس اینجا رو از من خواستن. منم دادم بهشون. هر لحظه ممکنه بیان اینجا و شما رو با خودشون ببرند.

آقا جلال] !![ ببرن کجا؟!؟!! پس منو فروختی آره؟ به قیمت همین پولایی که تو جیبت بود؟!] به طرف آجرها روی زمین می رود آجر بر میدارد به طرف کریم دستش را بلند می کند که اجر را به سر او بزند...[

کریم: تو ایدزگرفتی آقا معلم!!

آقا جلال:] در جا خشک می زند.[] لحظه ای سکوت... آجر از دستش رها  می شود روی زمین[  دروغه!! دروغه!! دروغه!!.

کریم:] با بغض[به جان خودم راست می گم،به ولای علی راست می گم، با همین گوشهای خودم شنیدم، دوتا پرستار داشتن به همدیگه پچ پچ می کردند و می گفتند. یکیشون رفت دکتر آزمایشگاه رو صدا زد. خیلی ترسیده بودم چند دفعه زد به سرم که فرار کنم، ولی پاهام نای رفتن نداشتند، پیش خودم می گفتم پرستارا شاید کسی دیگه رو می گفتند تو اشتباه شنیدی، تا اینکه دکتر آزمایشگاه زد رو شونمو گفت به سنت نمی خورد آقا جلال منوریان باشی، زبانم بند اومده بود بهخدا دکتر گفت باباته آقا جلال؟! گفتم نه آقا نه  دو دو ... دوستمه چیزی شده ؟! نیگام کرد ... دیگه نذاشتم حرفشو بزنه گفتم درسته که معتاده ولی، مثل مریضه، بیماره خوب میشه داره ترک می کنه می خوام ببرمش کمپ- به خدا آقا خوب میشه، کمکش کنید، اون داره خوب میشه به خدا] آقا جلال با چشمان پر از اشک روی زمین می نشیند و به حرفای کریم گوش        می دهد.[

دکتر گفت می دونم پسر جون خوب میشه ولی تو باید کمکش کنی تو باید به جامعه الان کمک کنی]کریم اشک هایش را پاک می کنه ادامه می دهد.[ وقتی جریان آزمایش رو برام تعریف کرد. شوکه شدم. بدنم داشت می لرزید اسمشو شنیده بودم- موهای تنم سیخ شده بود باورش برام خیلی سخت بود چند دفعه زد به سرم بزنم بیرون، نمی تونستم نمی تونستم با همه محبت های شما رو بهم کردی رو نادیده می گرفتم این نامردی بود من قول داده بودم تا آخرش کنارتون می مونم، هنوزم هستم، تا هر جای بگید میام- به خدا میام

آقا جلال:  کریم؟

کریم: جوونم آقا؟!

آقا جلال: یعنی من دارم میمیرم؟!

کریم: ] به طرف آقا جلال می رود[ خدا نکنه آقا این چه حرفیه، دوا داره- راه داره اصلا علم پیشرفت کرده- من مطمئم شما خوب میشی- بد به دلتون راه ندید - شایدم اصلا اونا اشتباه کردند.

آقا جلال:] پوزخند تلخی می زند[بچه کم زر بزن، تو فکر می کنی من بچه ام؟

که بخوای سر منو شیره بمالی، کدوم دوا- کدوم علم- کدوم کشک- ول کن این حرفا رو نیگاه کن این بدن زخمی رو کی دیگه می تونه، درمونش کنه- هیچکس نمی تونه خوب نیگاه کن، همه جور زخمی رو بدنم پیدا میشه- کدوم روی می خوایی بینی- زخم مصیبت- زخم بی کسی- زخم دربدری- مرگ و تموم وجودم رو گرفته داره داد میزنه- کثافت به این جام رسیده داره خرخرمو می جوه- جوش های پوستی لعنتی دارن سر باز می کنن همه سرنگ های تو جوب خیابون رو دارم حس می کنم که از بدنم خارج میشن ] کم کم سرفه  های او شروع می شود[

- کریم:؟! نگید تو رو خدا...

آقا جلال: کریم؟!

کریم: جونم آقا

آقا جلال: بذار همین جا بمیرم، هم همین جا چالم کن، به کسی هم نگو قبرم کجاس. به هیچکس-

کریم: این چه حرفیه آقا، بلند شیم برویم، خودم می برمتون، بلند  شید آقا دستتون رو بدید به من] سرفه های آقا جلال شدید می شود که به حالت تهوع منجر می شود...... کریم بسرعت  به طرف او می رود[

کریم: آقا جلال...آقا جلال می شود- ]نور صحنه می رود..... صدای کریم آکو می شود نه، نه  در صحنه که با صدای گوشی مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد لطفا بعدا شماره گیری نمایید با صدای آژیر آمبولانس در هم می شوند و آرام  فرو کش می کند موسیقی ملایم.... لحظه ای سکوت ... صدای آقا جلال در صحنه می پیچد.[

صدای آقا جلال: گاهی دور از چشم ابرها می توان عاشق شد، می توان بغض کرد- لحظه ای هم می توان بارید، گاهی دور از چشم مداد رنگی ها هم میتوان نقاش شد، می توان آبی شد، اما گاهی دور از چشم گذشته ها نمی توان امروز رو پشت هیچ فردایی پنهون کرد. گاهی فردا روز قشنگیس که شاید بعضی آدما اون روز رو هیچ وقت دیگه نبینند. لحظه ی  ایستادن یه قلب می تونه نفس راحت دنیا باشه، گاهی تقدیر دست بعضی ها رو می گیره و میبره به بهشت، خوش به حال کودکانی که جای اونا همیشه تو بهشته. چون دلشون پاکه، پاک، قصه زندگی همه آدما با هم فرق داره ، این و که قبول دارید؟! یتیمی هم تو این دو روزمونه خیلی بد دردیه، هنوز زبون باز نکردی ، هنوز چشمات به این دنیا باز نشده ببینی مادر و پدر نداری، خیلی سخته، گاهی اولین اشتباه ما آدما می تونه آخرین اشتباه باشه، گاهی آدما از فردای خودشون هم خبر ندارن، گاهی هم چشمات و باز می کنی می بینی کسی نیست جسمت رو بذار تو قبر و سنگ لحد بزار روش، همیشه زیر همین خاک ها محو می شی برای همیشه دیگه نیستی اون وقت تنهاترین آدم روی زمینی، میشی تنها تر از سکوت تنها تر از سکوت] وزش باد ملایم............................سکوت[

 

 

 

 ( ترانه پایانی نمایش نامه: تنهاتر از سکوت)

جسم من روی زمینه، انگاری نفس ندارم  =  من دیگه تو آسمونا ترسی از قفس ندارم

اومدی با چشم گریون داری از غصه میمیری  =   باورت نمیشه رفتم هی سراغمو می گیری

دستتو نداز رو قلبم دیگه بیخیال دردم  =   باورت نمیشه الان من دیگه بر نمی گردم

خداحافظ گل شب بو

خداحافظ بی هیاهو

من میرم قصه تموم شد، خداحافظ من بی او

هر چی عمری تنها بود، حالا این خونه شلوغه  =  گریه هات که مال من نیست میدونم همش دروغه

خدا مهربونی کرد و منو از خودم جدا کرد  =  میدونست یه عمری تنهام ، اون خودش منو صدا کرد

دستتو نزار رو قلبم دیگه بی خیال دردم  =  باورت نمیشه اما من دیگه بر نمی گردم

نویسنده: رسول پور یزدی راوری

فروردین ماه 95

کرمان



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: